شازاده کوچولوی مامی و ددی

شازده کوچولوی دانشمند

فهمیدم که تو روز جمعه 15 آذر اومدی توی دلم. توی کتاب ریحانه بهشتی نوشته که چون روز جمعه اومدی توی دلم از نامدارها میشی. می دونی ددی هم همیشه میگه که تو یه آدم مشهور میشی اما من می دونم که نینی ناز من یه آدم مهربون و از همه نظر موفق میشه. دیشب رفتیم قیدار که خبر خوش رو به مامان و بقیه بدیم. خیلی خوشحال شدن البته ددی نامردی کرده بود و دیروزش به مامان گفته بود که قراره شازده کوچولومون بیاد.  همه بخصوص مامان خیلی خوشحال شدن آخه مامان خیلی وقت بود که می گفت جای یه نینی توی زندگیتون خالیه. دیروز توی نت خوندم که نوشته بود با نینی تون حرف بزنید. عزیز من با تو حرف که هیچی زندگی می کنم و بی صبرانه منتظرم یه روزی تو هم جواب منو بدی، یه تکونی...
22 بهمن 1392

Ask hikayesi

Bizimkisi bir ask hikayesi, siyah, beyaz, filim gibi biraz ... عزیزم می دونم که تو هم خاص بودن امشب رو با تموم وجودت احساس کردی ... انقدر ددی رو دوست دارم که گاهی چیزهای کوچیک هم می تونن یه دنیا خوشحالم کنن. امشب پر بود از او چیزهای کوچیک پراحساس  
17 بهمن 1392

بدون عنوان

امروز 8 هفته و 1 روزته الان کناز بخاری نشستم و دارم برات می نویسم. هوا خیلی سرده و من خیلی مواظبت هستم. ددی برامون پرتقال خریده و آبش رو کشیده و اصرار می کنه که تا آخرش رو بخورم. اگه بدونی چقدر ددی مواظبته و بخاطرت فداکاری می کنه و تنهایی رو تحمل می کنه... عزیزم بزرگ که شدی مثل ددی مهربون و فداکار باش.  کلی وزنم اضافه شده و لباسام دیگه تنم نمیرن از بس که از یه طرف مامان جون و از طرف دیگه ددی هی گفتن بخور، بخور ... دارم افسرده میشم اما عزیزم فدای سرت نازم. می دونم که تو با خودت دنیامو پاک ، دلچسب و شیرین می کنی عزیزم. چقدر دوست دارم بیشتر حست کنم ...   دوستت دارم نینی ناز من ...
16 بهمن 1392

اولین تپش قلب شازده کوچولوی ما

نینی نازم این چند روز یکی از سخت ترین روزهای زندگیم بودن، انتظار، انتظار، انتظار. چقدر سخت بود و خدا رو شکر که با خبر خوش تموم شد. امروز رفتم سونوگرافیهوا خیلی سرد بود اما واقعاً نمی تونسم صبر کنم. داخل اتاق انتظار دل تو دلم نبود. همش دعا می  کردم که همه چی خوب باشه. کلی دعای نادعلی خوندم و دعا کردم که تا اومدنت هر روز 5 تا نادعلی بخونم تا حضرت علی خودش واسطه بشه و تو نینی نازم سالم بیای توی بغلم. بعد از کلی انتظار توی مطب دکتر معماری بالاخره رفتم تو، ساعت 6 بود ، خوابیدم روی تخت و با استرس تمام به دکتر نگاه کردم. پرسید "حامله ای؟" گفتم بله و موضوع رو بهش توضیح دادم. صفحه مانیتور رو بهم نشون داد، تو بودی ، یه حلقه مشکی و دا...
12 بهمن 1392

کوچولوی استقلالی مامی و ددی

امروز بازی پرسپلیس و استقلال بود. ددی دوست داره که تو استقلالی بشی و من مثل همیشه کری خوندم که تو مثل مامی پرسپلیسی میشی. اما عزیزم تو استقلالی شو که ددی هم خوشحال بشه. اونقت من با دوتاتون کری می خونم ، تازه بیشتر هم حال میده.   یه بوس گنده ...
27 دی 1392

پاتیناژ روی یخ

عزیزم دیروز کلی به تو، دید و مامی خوش گذشت. کلی برف باریده و هوا سرد شده. مثل هر سال آب دریاچه گاوازنگ یخ زده و همه از کوچیک و بزرگ مشغول سر خوردن روی دریاچه شدن. ما هم رفتیم. ددی با یه تیکه نایلون تو کابینتی برامون سرسره درست کرد، نشستم روش و ددی سرمون داد. کلی خوش گذشتو کلی جیغ زدم. مطمئنم که به تو هم خیلی خوش گذشته. راستی امروز یک باراحساست کردم. می دونم خیلی زوده و به قول ددی هنوز روح نداری اما وقتی ددی موقع رانندگی یه ترمز وحشتناک کرد و ترسیدم احساس کردم کخ تو هم ترسیدی و شکمم درد گرفت، انگار که تو هم ترسیده بودی عزیزم. نمی دونم باورت میشه یا نه اما وقتی ددی دستشو گذاشت روی شکمم آروم شدی گلم و دو تامونم حالمون خوب شد. می بینی ددی چ...
26 دی 1392

تست مجدد

نتونستیم صبر کنیم و دوباره تست رو تکرار کردیم. ایندفعه ددی گفت که می خواد خودش تست کنه و نتیجه رو ببینه. اگه بدونی چقدر استرس داشتم که نکنه نشه ... نشسته بودم جلوی در ورودی کنار بخاری و با کلی استرس منتظر ددی بودم که نتیجه رو بگه. وااااااااااااااااااااااای بازم مثبت بود.  تو دلم داد زدم وای خدااااااااااااااااا مررررررررسییییییییییییییی به مامان جون گفتم، شوکه شده بود و باورش نمیشد اخه من هیچوقت در مورد اینکه تو رو می خوام بابهاش صحبت نکرده بودم و انتظارش رو نداشت. اما کلی هم خوشحال شد که قراره مامان بزرگ بشه ...  ...
18 دی 1392

به دنیای مامی و ددی خوش اومدی نینی یکی یدونه من

به دنیای مامی و ددی خوش اومدی نینی یکی یدونه من امروز اولین روزیه که فهمیدم که قراره مامان بشم ، مامان تو نینی نازم. وقتی دو تا خط مثبت رو روی بیبی چک دیدم، دو تا خطی که یک سال منتظرشون بود، با ذوق داد زدم و ب ددی گفتم که مثبته، مثبته ... چقدر خوشحال شدیم، بالاخره تو اومدی. ددی باورش نمیشد، کلی خوشحال شد اخه اونم خیلی منتظرت بود. می دونی عزیزم ما نذر کرده بودیم که اگه تو بیای بریم مشهد و من یکی ، دو هفته پیش خواب دیدم که با ممان جون نشستیم توی صندلی هواپیما و داریم میریم مشهد. تا از خوب بیدار شدم به ددی گفتم که اما رضا مژده داده و نینیمون داره میاد. خوابم درست بود و تو اومدی گلم، تازه مژده اومدن تو عزیزم رو امام رضا بهم داد و ...
17 دی 1392