شازاده کوچولوی مامی و ددی

شایانی در ده ماهگی

طارم 29 خرداد 94 شایانی در خالی تاتی کردن. یعنی عسلم دو هفتهاست که دایم می خوای که تاتی کنی،کمرهمه مون درد گرفته . خخخخخخخ مامی امتحان داشت و شما هم که طبق معمول فضولی و ریخت و پاش کردی کلی  ...
30 خرداد 1394

سفره بی بی سه شنبه

پسر گلم از اونجایی که شماموقع تولد کلی همه رو نگران کردی، خانم آقای مرادلو برات نذر سفره بی بی سه شنبه کرده بود. این سفره باید حتما روز سه شنبه و طرف صبح برگزار بشه و حداقل هفت نفرمهمون داشته باشه و حلوا، دو تا هندونه، نون سنگک، پنیر و سبزی سور بشه. در ضمن دو تا شمع هم باید توی سفره باشه. سفره شما رو 26 خرداد برگزار کردیم. بابا جون زحمت درست کردن حلوا رو کشید. من و مامان جون هم سبزی خریدیم و پاک کردیم و هندونه خریدیم و صبح روز سه شنبه مراسم برگزار شد. مهمونها هم عمع بهجت، سارا، خاله زیور، خاله محبوب، مستوره زندایی، عصمت زندایی، لیلا زندایی، خاله زری مهربون و خانم رستملو بودن. خانم رستلو زحمت کشید و دعای توسل رو خوند و بعدش هم نشستیم سر سف...
27 خرداد 1394

اولین تجربه شنا در دریای خزر

پسر گلم تو عاشق آبی. دوست داری از صبح تاشب توی سینک ظرفشویی، روشویی، تشت، وان، زیر دوش آب هر جایی که هست زیر آب باشی. کوچیکتر که بودی زیاد آب بازی نمی کردذی اما می نشستیآروم تویآبو واقعا لذت میبردی. حالا که بزرگتر شدی دستهای خوشگلتو هی بالا و پایین میبری و توی آب بال بال میزنی. ای جان که چه ذوقی می کنی و چقدر خوشحالی وقتی توی آبی. بعدشم که می خوام از آب بیارمت بیرون میزنی زیر گریه و .... در حموم که باز باشه ، صدای آب از یه ایی بیاد وای نگو که حالت خراب میشه که تو رو هم ببرن آب بازی. الهی مامان فدات بشه که انقدر تو عسلی من ناز داری. حالا این پسر طلای عاشق آب رو بردیمش دریا، یه جای بزرگ پر از آب اولش متوجه نشدی که چه خبره، فکر کنم نت...
16 خرداد 1394

جشن اولین مرواریدای شایانی

پسر گلم 10 اردیبهشت 94 جشن دندونی شما بود. دو تا مروارید کوچولو درآوردی و برات جشن دندونی گرفتیم. وای که چقدر خوش گذشت عزیزم همه چیز عالی بود از یک هفته قبل شروع به تدارک مهمونی کردیم. جمعه من و تو بابایی رفتیم و کیک خوشگلت رو قنادی مینا سفارش دادیم. شکل دندون و خیلی خوشگل. خواستم که یه شکل چشم نظر هم روی کیکت دربیارن که هر چی چشم بده ازت دور باشه گل پسرم. دو شنبه رفتم کافه عکس. با آرزو جون و آقا امیر که کلی هم توی زحمت افتادن تا 10 شب مشغول پرینت گرفتن تزیینات مهمونی بودیم. از همون شنبه هم موندگار شدیم خونه مامن جون اینا چونکه سرمون خیلی شلوغ بود و کلی کار بود که باید انجام می دادیم دست باباجون درد نکنه که کلی کمک کرد توی بریدن و چ...
11 ارديبهشت 1394

اول اسفند اولین تولد مامی همراه با طلاچه

اولین تولد مامی در کنار شایانی یه حس بی نظیر وقتی طلاتو بغلت می گیری و خم میشی که شمع کیکتو فوت کنی و آرزو  کنی ولی هر چی فکر می کنی آرزویی جز همین نقطه طلایی ناز و کوچولو که توی بغلته به ذهنت نمیرسه شکرت خدای مهربونم   ...
1 اسفند 1393

بدون عنوان

  دست خاله زیور مهربون درد نکنه که این ست ژاکت خوشگلو برا پسر ناز من بافته، مبارکت باشه آقا کوچولو شایانی و کارن خونه خاله محبوب ...
28 آبان 1393